شعر
تنهایی
![http://up.behtarin.com/uploads/354ef7dab21.jpg](http://up.behtarin.com/uploads/354ef7dab21.jpg)
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را
اینگونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
*****
گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام،
بیدارم؛
گاهگاهی نیز،
وقتی چشم بر هم می گذارم،
خواب های روشنی دارم،
عین هشیاری !
آنچنان روشن که من در خواب،
دم به دم با خویش می گویم که :
بیداری ست ، بیداری ست، بیداری !
***
اینک، اما در سحر گاهی، چنین از روشنی سرشار،
پیش چشم این همه بیدار،
آیا خواب می بینم ؟
این منم، همراه او ؟
بازو به بازو،
مست مست از عشق، از امید ؟
روی راهی تار و پودش نور،
از این سوی دریا، رفته تا دروازه خورشید ؟
***
ای زمان، ای آسمان، ای کوه، ای دریا !
خواب یا بیدار،
جاودانی باد این رؤیای رنگینم !
*****
خروش و خشم توفان است و، دریا،
به هم می کوبد امواج رها را .
دلی از سنگ می خواهد، نشستن،
تماشای هلاک موج ها را!
:: برچسبها:
شعر تنهایی ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1